۱۳۸۸ آبان ۷, پنجشنبه

خورشید باران

خورشید باران


گفتم یا رب مرا براتی بفرست
طوفان زده ام فولکه نجاتی بفرست
گفتند با زمزمه ی یا مهدی
نزد گل نرجس صلواتی بفرست

سلام بر همه عاشقان سلطان کرامت و رئوف ایران زمین آقا علی بن موسی الرضا مرتضی (ع)
این شب فرخنده ونور باران آسمان ولایت احمدی ،میلاد ضامن آهو بر همه ی شما دوستان اهل طاها و یاسین مبارک باد.

دوستان دوستان عید آمده عید آمده
عید دیرین ،عید ولایت ، عید توحید آمده
قبله ی جان ، کعبه ی دل ، نور امید آمده
جان به وجد و دل به شوق و لب به تمجید آمده
بر همه خورشید ها تابنده خورشید آمده
فیض دائم ، عقل کل ، علم جاوید آمده
شمع محفل،آفتاب عشق، نقل مجلس انجمن
لیله میلاد مسعود امام هشتم است

خورشید باران

من حُمَیده هستم.مادر امام موسی کاظم (ع) که موسی بن جعفر هم می نامند.زادگاهم اندلس است.قسمت شد که عروسم هم از دیار اندلس باشد.او را نجمه مینامیم.نام دیگرش تکتُم است.پیش از آنکه با پسرم ازدواج کند به خانمان می آمد و از من درس اصول و کملات می آموخت .او فردی عاقل و باهوش است و پیوسته رفتاری بالاتر از سن خود دارد.پس از آشنایی با او شبی پیامبر اکرم (ص) را در خواب دیدم که خطاب به من فرمود :
- او را برای پسرت خواستگاری کن حُمَیده.همانا به زودی بهترین فرد زمین از او متولد می شود.پس از رویای صادقه دیگر درنگ را جایز نشمردم،خصوصا که نجمه را دختری شایسته و مقبول یافتم.چنین شد که او را برای پسرم خواستگاری کردم و او نیز پذیرا شد.پس این بار با پسرم موسی بن جعفر صحبت کردم .
- پسرم ! نجمه دختری است که بهتر از او ندیدم .او را برای همسری به تو پیشنهاد میکنم .
به هنگام بارداری ، نجمه اهل دعا و مناجات بود.لحظه به لحظه را با یاد خدا میگذراند و می گفت : در رحم خود احساس سنگینی نمی کنم و به وقت خواب صدای تسبیح و حمد پروردگار را از رحم خود میشنوم .اما چون از خواب می پرم صداها خاموش می شود. این گفته ی نجمه مرا از شعف سر شار می کرد.روزی که نوه ام به دنیا آمد پدرش موسی بن جعفر در گوشش اذان و اقامه خواند و با آب فرات کامش را برداشت سپس او را به نجمه داد و گفت:
این کودک را بگیر که بقیه ی خدا در زمینش باشد. کرامت پروردگارت بر تو گوارا باد.
- چشم همسرم امام جعفر صادق(ع) که آخرین روزهای عمر خود را میگذراند به دیدار نوه اش روشن شد گفت:
- خوشبخت است آن پدری که از دنیا نرود تا نوه خود را بنگرد،این است نوه ام که خداوند او را به من نشان داد.
- آری سال 148 هجری قمری بود چنین سالی.

***


من نجمه هستم.همسر امام موسی کاظم .زاده اندلسم.اما با مهاجرت پدر و مادر خود به مدینه ساکن این شهر شدم .نوجوان بودم که در همسایگی خود با بانویی به نام حُمَیده آشنا شدم.
- به وقتی که فارغ شدم دست نوازشگر مادر شوهر را بر پیشانی ام حس کردم که عرقم را پاک میکرد و میگفت:
- فرزندت پسر است. نگاه کم دخترم ،چشمانت را باز کن و او را نگاه کن.
- چشم باز کردم و با حیرت دیدم او دست بر زمین گذاشته و سر بر آسمان بلند کرده. لب هایش می جنبد ،طوری که همگان را به تعجب واداشت . تا جایی که پدر شوهرم را صدا کردند و او آمد و گفت:
- نجمه کرامات پروردگار بر تو گوارا باد.



نجمه ای خورشید ، ماه ،اختران ،پروانه ات
نجمه ای از بهر مواج ولاد دوردانه ات
بوی گل نه بوی جنت آید از ریحانه ات
می زند بر آسمان نور خدا بر خانه ات
از خانه ات یوسف زهرا نهاده سر بر شانه ات
جان قر آن پاره ی تن بر رسول است این پسر
نازنین فرزند زهرای بتول است این پسر

***


من یکی از یاران امام موسی کاظم (ع) هستم.یکی از کسانی که افتخار همراهی او را در طول زندگی خود داشتم.
- با سجایا و خصوصیات اخلاقی ایشان از نردیک آشنا بودم.
- خصوصاً از مجبت و ارادتشان به علی بن موسی الرضا(ع) با خبرم.
- امام موسی کاظم او را بغل میکرد و پیوسته می بویید ،می بوسید و قربان صدقه اش می رفت.
- امام در حالی که دست نوازش بر سر کودک خود می کشید گفت:
- به یقین کسی که از او پیروی کند راه رشد و هدایت را می پیماید و کسی که از او نا فرمانی کند به راه کفر می رود.
***

من زید النّار هستم.یکی از برادران علی بن موسی بن الرضا (ع).
به من ایراد می گیرند که نسبت به برادرم علی بن موسی بن الرضا (ع) کم لطف بوده ام .می گویند در حالی که پدرم او را وصی و سرپرست امور خود قرار داد و برترین پسرانش خواند دیگر نباید پشتش را خالی می کردم و روی حرف او حرفی می زدم .این درست که روزی پدرم در حضور من و برادرانم گفت:

- این برادر شما برادران علی بن موسی بن الرضا (ع) ،عالِم آل محمّد (ع) . نیک است در مورد صحّت دین و روش های خود از او بپرسید و آنچه را او به شما می گوید فرا گیرید و رعایت کنید .اما دلیل نداشت که من «زید النّار» از همه جهات برادرم را تایید کنم.
- روزی مخزومی نوه جعفر طیار من و ابراهیم برادردیگر من را به گوشه ای کشید و گفت:
- روزی پدرتان بنی هاشم را به خانه خود دعوت کرد و به آنها گفت :
- وصی و سرپرست امورم بعد فوتم موسی بن الرضا (ع) است و هر کسی طلبی را دارد باید از او بگیرد و به هر کس وعده ای داده ام از او بخواهد تا ادا کند.
- با این حال حق ما نباید این وسط نا دیده گرفته شود.حتی «محمد بن سنان» هم روزی ما را دعوت کرد و از پدرم نقل کرد که گفته :
- هر کس در حق علی بن موسی الرضا (ع) ستم کند و امامتش را رد کند مانند کسی است که به حق علی ظلم کرده باشد و امامت آن حضرت را به رسول خدا (ص) انکار نموده باشد.
- اما این هم برای من دلیل محکمی نمیتواند باشد.
- یکبارهم وقتی علی موسی الرضا از مشکلات زندگی ام باخبر شده بود ،صدایم کرد و هزار دینار برای پرداخت بدهکاریم داد.در آن لحظه شرمنده شدم اما بعد با خود فکر کردم این کاری است که هر برادری در حق برادر گرفتارش می کند و او نباید توقع داشته باشد که با این حرکت دیگر تمامی حرف هایش را بپذیرم و تمامی کارهایش را قبول کنم .هر چند که به گوشم رسید که پیش این و آن گلایه کرده است :
- برادران یوسف با یوسف چه کردند ؟برادران من هم با من چنین کردند!او این را می گوید،اما در نظر نمی گیرد که من و ابراهیم هم حرف هایی داریم ،آن روز که رو به هر دوی ما کرد و گفت:
- قسم به خدا که خویشی و فامیلی مهم نیست .تقوا و حق پرستی اصل است.
- باید متوجه می شد که چقدر ناراحت شدیم .وقتی او این حرف را میزد ما چگونه باید بر برادری و اخوّت پای می فشردیم.روزی به او گفتم:
- من برادر و پسر پدرت هستم.
- تو مادام که از خدا اطاعت کنی برادرم هستی .مگر نشنیدی که حضرت نوح (ع) در مورد پسر ناخلفش چه گفت:
- پروردگارا!پسرم از خاندان من است ،پس او را از عذاب نجات بده.
- اما خداوند فرمود:
- او از اهل تو نیست و عملش عمل غیر صالحی است.پس خداوند پسر نوح را به خاطر گناهش مجازات کرد و به خاطر پسر نوح بودنش نبخشید.به همین دلیل سزای تو هم سنگین است.
- خوب!با این گونه استدلال و قضاوت باز می خواهید با او یگانه باشم؟


***

السلام علیک یا علی بن موسی الرضا (ع)

منم رضا!علی بن موسی الرضا (ع)؛ همان کسی که پدرش در مقابل بنی هاشم ندا در داد!
- گواهی دهید که این پسر وصّی من، سرپرست امور من و خلیفه ی من و بعد من است.هر کس از من طلب دارد از او بگیرد .به هر کس وعده داده ام از او بخواهد ادا کند و هر کس ناچار شده با من شده با من ملاقات کند از ناحیه ی او نامه ای نزد من بیاورد ،سپس با من ملاقات کند.هم او که فرمود:
- هر کس در حق این پسر ستم نماید و امامش را رد کند مانند کسی است که به حق امیر مومنان علی(ع) ظلم کرده و امامت آن حضرت بعد از رسول خدا (ص) را انکار نموده است.
او بود که همواره می گفت:
- رضا برترین فرزند من است.
اوبود که سفارش مرا به برادرانم می کرد:
- در مورد صحّت دین و روش های خود از او بپرسید و آنچه را او به شما می گویید فرا گیرید و رعایت کنید.
- من پسر همان پدری هستم که در مدت 35 سال امامت با قاطعیت موضع سیاسی خود را مشخص و در برابر طاغوت های هم عصرش ایستادگی کرد.
- همان 15 سال اخر امامت او مصادف بود با خلافت هارون الرشید .اما نه تنها مرعوب او نشد که به راه خود ادامه داد و از زندان او خوف نکرد و این من بودم که راه پدر را ادامه دادم و اهداف او را دنبال کردم . هنگامی که پدرم در سال 179 ه.ق به دستور هارون دستگیر و زندانی شد و به مدت 4 سال به زندان بغداد افتاد ،به جای او به امور جاریه پرداختم.
- 17 سال از دوره ی امامتم در مدینه گذشت . دریغا که بعضی از ناخالصان خالص گردند.گرچه بودند جماعتی که همواره مرا مرجع و پناه خود بدانند .بودند بسیاری از علما و شخصیت های سیاسی و اجتماعی که با من در ارتباط بودند و بسیاری از مشکلات فرهنگی و سیاسی و اجتماعی مردم را که با سر پنجه ی تدبیر گشودم و در ده سال حکومت هارون ،پنجمین خلیفه ی عباسی ،همواره مخالفت خود را اعلام کردم .اما در جاهای هم با سیاست حمله ها و تعارضات را رد کردم.به طور مثال وقتی برادرم محمّد بن جعفر در مدینه شورش کرد،هارون الرشید ،«جلودی» وعده ای از سربازانش را به مدینه فرستاد و او را گردن زد،به خانه ها حمله کرد و اگر سیاست من نبود به اهل حرم تعارض می کرد.
- بعد از درگذشت هارون الرشید ابتدا امین و بعد مامون به خلافت رسیدند.این بار جلودی و رجاء بن ابی الضحاک به دیدنم آمده و نامه ای از سوی فضل بن سهل آوردند و گفتند :
- خلیفه تقاضا کرده که به مرو بروید.
گفتم:
- پیش از این نامه هایی بین من و خلیفه مامون رد و بدل شده و گفته ام که به مرو نمی آیم.
- اما اصرار چندان شد که مقاومت بی فایده بود.لذا برای خداحافظی با جد بزرگوارم رسول خدا رفتم ،رفتم و در کنار مزار او گریستم که می دانستم بازگشتی در کار نیست و این آخرین دیدار است.
- پس خواندم :
- خداحافظ ای مدینه...
- ای جدّ گرامی...
- خداحافظ ای دیار من و ...
- سلام بر غربت.



اللهم صل علی محمّد و آل محمّد
برآورده شدن جاجت دل گل احمدی مهمدی موعد صلوات
اللهم صل علی محمّد و آل محمّد

بهشت نصیبتون.
یا حق یلدا

برگرفته از کتاب خورشید باران
نویسنده راضیه تجّار

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر